وانیاوانیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

وانیا یک هدیه از بهشت

روز یکماهگی دختر جون ما...

قشنگ مامان برای اولین بار با مامان جون پروین تو 15 روزگی رفتیم بهداشت که  برات پرونده تشکیل بدیم اما گفتن اسم نازت رو ثبت میکنن و بقیه مراحل رو تو روز یک ماهگیت انجام میدن.. یک ماهگیت من تنها بودم چون دیگه مامان جون رفته بود و اولین بار مادر و دختر تنهایی رفتیم بیرون..تو خیلی ناز تو کریر نشسته بودی و منم کمربند ماشینو محکم بسته بودم..اونجا خانم وفایی وانیای خوشگلمو وزن کرد که وزنت با لباس 500/4 کیلو بود که 300/4 ثبت شد و قدت 55 سانتی متر بود و دور سرت همون 38 بود که همه چی خوب بود و پرنسس من با اینکه من نگران کم شیر خوردنت بودم اما همه چی خوب بود...یه بار دیگه هم آزمایش غربالگری ازت گرفتن و قرار شد خبر بدن... بعد هم رفتیم بلیط ...
13 دی 1392

دخترم میخواد بره سفر

تربچه مامان اولین سفر زندگیت 23 مهر بود یعنی توی 40 روزگیت.... 24 ام قرار بود عروسی فرزانه جون باشه و 11 آبان عقد خاله شیوا بود..ما قرار شد 23 ام بریم و تا عقد خاله شیوا بمونیم تا بابا حمید بیاد دنبالمون..   14 ام بعد از برگشتن از بهداشت و گرفتن قد و وزن پرنسس خانمم رفتیم و برای 23 ام مهر ساعت 5 و 20 دقیقه صبح بلیط گرفتیم.. یه شب قبل پرواز فهمیدیم عروسی فرزانه جون به هم خورده و فقط شهر کرد مراسم دارن و صبح 22 ام بابا حمید رفت ابادان و ما دو تا مادر و دختر عصر رفتیم شهر آرا لباس بچه دیدیم بعد رفتیم فرودگاه دنبال بابا که دختر جونمون تو راه بنای جیغ گذاشت و کولیک اومد سراغش...داشتم دیوونه میشدم تا رسیدیم فرودگاه که خواب رفتی..بابا و...
13 دی 1392

اولین سفر دخترم به شهر مامانش بود

وانیای ناز مامان از 23 مهر تا 11 آبان مهمون شهر مامان بودی تو این سفر با مادر بزرگ مامان که بی بی صداش می کنیم کلی آشنا و دوست شدی بابا بزرگتو دیدی و به جز سه روز اول که همش تربچه خانم خواب بودی باز شبها جیغ و گریه .....   شبها با بابا جون و مامان جون و خاله شیوا میرفتیم با ماشین میچرخیدیم و بستنی میخوردیم..عصبانی نشو مامان جون بزرگ شدی تو هم بستنی میخوری...چند بار هم هم که دختر نازی بودی و آروم خوابیدی من با خاله شیوا رفتم یک کمی بیرون..با عمو سروش آشنا شدی و از مامان جون و بابا جون پارسیان عیدی گرفتی تو عید قربان..بابابزرگ مامان رو دیدی که اونم مثل همه گفت که دخترم کپی باباشه و من خیلی هم خوشحال میشم که وقتهایی که از بابا...
13 دی 1392

سه ماهگیت هم داره تموم میشه عشقم...

به کی زنگ میزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ عاشق پتو بازی هستی حتی ساعت 12 شب..قایم موشک بازی با پتو ببین بابا حمید موهاتو چکار کرده..   اینجا دمر خوابیدی و با تعجب دوربین رو نگاه میکنی که ای بابا این چیه دست اینهاس و هی دنبال منن ...
8 دی 1392